ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

ایلیا کاکل زری و داداشی

تولد رادین جونه

                            خوشگل خاله خیلی دلم میخواست الان پیشت بودم و اون چشمهای نازت رو میبوسیدم ..من از الان تولد نازترین پسر دنیارو تبریک میگم یه دنیا بوس و یه عالمه خوشبختی برای خودت و خانواده ی مهربونت دوستت دارم                                                &nb...
25 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام ايليا رو پامه ومن تكونش ميدم شايد بخوابه ساعت ١شبه پاهام خيلي خسته شده دارم به اين فكر ميكنم مامان ما اون زمون مارو چه جوري بزرگ كرده دو سه بچه قد ونيم قد واي حتي تخيلشم وحشتناكه ايليا شب ساعت ٩ كه ميشه البته اگه خونه خودمون باشيم از من طلب شير ميكنه تا موقع خوابش كه هميشه ١٢به بعده .! روز مادرمونم مباركه امسال دومين ساله كه كلمه مادربه وجودم گره خورده و دوست داشتني ترين موجود دنيا منو مادر خطاب ميكنه براي من بهترين هديه روز زن سلامتي خانوادهمه و داشتن يه فرشته ي پاك و نازنين به نام ايليا ست بلاخره خوابيد شب خوش🌹😘😘
25 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهن گرفتن آموخت شبها بر گاهـــــواره من، بیــــدار نشست و خفتن آموخت دستم بگــرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت یک حـــرف و دو حـــرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آمــــوخت لبخند نهاد بــر لب من، بــر غنچه گــل شکفتن آموخت پس هستی من ز هستی اوست، تا هستم و هست دارمش دوست شد مکتب عمر و زندگی طی، مائیم کنون به ثلث آخر بگذشتــان و ما ندیدیم، یک روز ز روز پیش خوشتـــر آنگاه که بود در دبستان، روز خوش و روزگــار دیگر می گفت معلمم کهبنویس، گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهن گرفتن آموخت گویند که می نمود هر شب، تا وقت سحر نظاره من می خواست که شـــوکت و بزرگــی، پیدا شــود از ستاره من میکرد به وقت بیقـ...
21 ارديبهشت 1391

خیلی شیطون شدی

سلام اگه بگم شیطون ترین پسر دنیا شدی باور میکنی به قول مامان جون خیلی کنجکاووی  خونه ی مامان جون همش یا رو میز غذا خوری هستی یا زیرش. پریروز من داشتم تلوزیون میدیدم  از کابینت اشپز خونه گوشت کوب رو اوردی و زدی از پای مامان اونقدر ترسیدم ودردم اومد که نگو .. ووروجکم بابات هم تا دید من عصبانیم و ممکنه دعوات کنم بردت اتاق پیش خودش اما تو فکرت مونده بود پیش من و گریه میکردی تا بابا بزاره بیای ببینی من چطور شدم موقعیکه اومدی یه عالمه کشمش با خودت اوردی یکی یکی میزاشتیشون تو دهنم وصورتمو بوس میکردی منم نمیدونستم بخندم گریه کنم کشمش بخورم بزور ...خلاصه خیلی نا قلا شدی قوربونت بشم من    ...
17 ارديبهشت 1391

عکس عکس

سلام اینم عکسهای گل پسرا...کاکل زریا ...نازدونه ها .... گل گلدونها.... تاج سرا ...                              حنان جان دوماد شده ببین چه فشنم کرده بابا خوشتیپ   ایهان شاهان در باغ          بوسه ی جانانه   عشق مامان ...
13 ارديبهشت 1391

سفر 3 روزه

سلام ما برگشتیم .... سلام ما برگشتیم اخه سه روز تعطیلی رو رفته بودیم شمال خیلی بهمون خوش گذشت ؟؟؟موقع رفتن ایلیا اصلا اذیت نکرد و حسابی اقا شده بودو تو صندل خودش نشسته بود وقتی هم خسته میشد کمرشو باز میکردم و پشت ماشین بازی میکرد و جاش خیلی راحت بود. صبح 9 راه افتادیم 4 استارا بودیم نزدیکهای اردبیل واسه ناهار پیاده شدیم جاتون خالی یه غذای خوشمزه به اسم باستیرما خوردیم خیلی خوشمزه بود. استارا شهر خیلی زیباییه من چند دست لباس راحتی واسه خودم و ایلیا گرفتم کنار دریا هم رفتیم ایلیا خیلی ذوق میکرد وقتی بیرون میبردیمش و نمیخواست برگردیم هتل . فرداش رفتیم بندر انزلی و رشت ناهار رو تو رشت خوردیم وعصر بعداز استراحت کوتاه برگشتیم هتل ودیروز هم صبح را...
9 ارديبهشت 1391

تولد 17 ماهگی

سلام امروز  515 روزه که ایلیا قدمهای نازش رو گذاشته تو زندگیمون قوربون قدمهای نازت بشم  این روزا ایلیا خیلی مامانشو اذیت میکنه دوباره بی خوابی اومده سراغم اخه شبها تا لالا میکنه و  میزارمش تو رختخوابش زودی بیدار میشه و میگه شیر شب 1به بعد میخوابه و صبح از ساعت 8 به بعد 10 بار پا میشه دوباره میخوابه البته نصف شب هم 3 بار پا میشه نمیدونم چیکار کنم به باباش میگم بهتره تخت خواب ایلیا رو ببریم تو اتاق خودش قبول نمیکنه میگه زوده میخوام از شیر بگیرمش اما جرات ندارم وای ایلیا نمیزاره  ....باباشم صدام میکنه رفتم بای
4 ارديبهشت 1391

تولد النا جونه

گلاب گلابه کاشونه  تولد النا جونه سلام دیروز تولد النا خانم بود دختر دایی ایلیا خان  ایلیا کلی بازی کرد ورقصید و حتی ماهیهای توی سطل النا خانم  هم که تو اتاق بود از دستهای ایلیا در امون نبودن  با اونها هم بازی کرد فکر کنم 5 تا بادبادک ترکوند اصلا یه جا بند نبود تا منم عکس بگیرم واسه همین یه ذره کفیت عکسام خوب نشد در حال خوردن قاشق بستنی فکر کنم مال خودشم نیست  تلاش برای گرفتن بادکنکها اینم سلیقه زندایی ایلیا به به  ا النا ی گلم تولدت مبارک عزیزم ایشالا همیشه لبخند رو لبات باشه فرشته ی عمه               جشن 7 سالگی     &n...
31 فروردين 1391

امروز بهترین روز زندگی من هست

سلام  بلاخره من فرصت پیدا کردم بیام و درمورد کارهای اقا کوچولو بنویسم دلبرکم دیگه حسابی بزرگ شده قد کشیده فداش بشم من .وقتی میریم بیرون نمیخواد برگردیم خونه. بچم دردری شده عاشق اینه خودش تنهایی بدوه دیروز با مامانم رفتیم بازارچه تاریخی و قدیمی شهرمون  یادش بخیر بچه بودم خیلی این بازار رو دوست داشتم همه چیزش منو یاد بچگیام میانداخت .اولین بار ایلیا رو هم برده بودیم اونجا  دلش میخواست به همه چی دست بزنه بارونم نم نمک میبارید خیلی بهمون خوش گذشت همچنین تا یادم نرفته... پریروز هم روز خیلی خوبی بود بابی بردتمون بیرون رفتیم کلی هوای تازه استشمام کردیم و از مناظر زیبای طبیعت لذت بردیم شامم بیرون مهمون شوهر عزیزم بودیم  چقدر ...
24 فروردين 1391

امان امان از دستت

سلام  بازم نصفه شبه و من بدخواب شدم فرصتو غنیمت دونستم اومدم یه چیزایی بنویسم  بسم اله... ایلیا این روزا خیلی شیطون شده دیگه اخره شیطنته اصلا اجازه نمیده یه ثانیه بشینم تا میشینم یا میاد گازم میگیره یا شیر میخوره نه اینکه بخوام بد پسرم رو بگم نه ولی احساس میکنم پسرم منو دوست نداره اخه همش منو چنگ میزنه باباش ناخناشو از ترس از ته ته گرفته  امروز هم صورتم  رو چنگ زد هم موهامو محکم کشید خیلی دلم ازش گرفت با صدای بلند زدم زیر  گریه همیشه الکی اینکارو میکردم اما ایندفعه راست راستی یه ذره با تعجب نگام کرد و با اون دستهای نازش دستهامو از صورتم کشید کنار به باباش میگفت اغلا یعنی گریه میکنه  و نشونم میداد بعد اومد د...
19 فروردين 1391