امان امان از دستت
سلام
بازم نصفه شبه و من بدخواب شدم فرصتو غنیمت دونستم اومدم یه چیزایی بنویسم بسم اله...
ایلیا این روزا خیلی شیطون شده دیگه اخره شیطنته اصلا اجازه نمیده یه ثانیه بشینم تا میشینم یا میاد گازم میگیره یا شیر میخوره نه اینکه بخوام بد پسرم رو بگم نه ولی احساس میکنم پسرم منو دوست نداره اخه همش منو چنگ میزنه باباش ناخناشو از ترس از ته ته گرفته امروز هم صورتم رو چنگ زد هم موهامو محکم کشید خیلی دلم ازش گرفت با صدای بلند زدم زیر گریه همیشه الکی اینکارو میکردم اما ایندفعه راست راستی یه ذره با تعجب نگام کرد و با اون دستهای نازش دستهامو از صورتم کشید کنار به باباش میگفت اغلا یعنی گریه میکنه و نشونم میداد بعد اومد دستاشو حلقه زد دور گردنم وشروع کرد به بوسیدن واین اولین باری بود که من رو شونه پسرم گریه میکردم
پسر گلم من عاشقتم منو ببخش که گاهی صبرم تموم میشه وبی قراری میکنم میدونم تو مهرباترین پسر دنیایی قوربون اون دل پاکت بشم قوربون بوی تنت بشم که خستگی رو از تن ادم در میکنه مامانی میدونه ته اون چشمهای روشنت یه دنیا عشق و معرفت که بزودی خودش رونشون میده با تو انگاری تو رویام نفسم تویی یه دیقه نباشی دلم میگیره فدات بشم من
راستی پسرکم این روزا بغل همه میره البته اونهاییکه واسش اشناس حتی مادربزرگ من که خیلی کم میبینتشون اهان یادم رفت بگم 13 بدر امسال رفته بودیم باغ پدر من یعنی روستامون که من خیلی دوست دارم اخه وقتی ادم از ته دلش نفس عمیق میکشه روحش زنده میشه خیلی واسمون خوش گذشت متاسفانه من ننتونستم عکس بگیرم اما خاله سما کلی از ایلیا عکس گرفته اگه بتونم در اولین فرصت میزارم فعلا بوس