ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

ایلیا کاکل زری و داداشی

یا علی

                                                

                به وبلاگ فرشته ی ناز من خوش اومدین                 شکلکهای جالب آروین

من دلم مي خواهد
خانه اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسي مي خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست
بر درش برگ گلي مي کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي نويسم اي يار
خانه ي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانه دوست کجاست؟

یاعلی....

         

   مقدمتان ستاره باران

 

 

 

ایلیا و دانیال

سلام خیلی خوشحالم که بعداز مدتها تونستم بیام وبلاگ . خیلی وقته چیزی ننوشتم واسه همین دگمه های کیبورد رو به سختی پیدا میکنم این روزا مثل برق وباد میگذره الانم که مینویسم ایلیاداره با دانی بازی میکنه و هر از گاهی صدای داداششو در میاره. دوستای وبلاگی هم فعالیتشون مثل من کم شده همه یه جورایی مشغولیتشون زیاد شده شایدم تقصیر گوشی موبایلمونه که مارو اسیر خودش کرده  میخوام هرچه زودتر برم سراغ عکسای پسرام که کلی بزرگ شدن ماشالله اما قبلش بگم که ایلیا الان 4 سال و هفت ماه و دانی هم یک سالو شش ماهشه  فعلا اونجور که باید همبازی نیستن ومن همش دعا میکنم زودتر باهم همبازی شن ایلیا بعد اینکه داداشش اومده شیطونتر شده دانیالم که دست کمی از داداش...
15 تير 1394

سال جدید مطلب جدید کلی حرف کلی عکس و خاطره

سلام یه سلام به بلندی فرصتی که نبودم  سال نو همگی مبارک ایشالا یه سال پر برکت پر از صحت و سلامتی وشادی  برامون باشه  دلیل دیر اومدنمو که همگی میدونیم یه بچه بزرگ کردنش سخته دو تا بچه واقعا مشکله ... اما راستش گذشته از سخت بودنش خیلی شیرینه خیلیییییییییییییییییییییییی وقتی میبینی یه بچه معصوم با بوی بهشتی شبا بغلت خوابیده  وقتی میبینی ایلیا چقدر ناز دادششو نوازش میکنی و میگه داداش بیا بازی کنیم وجودت پر از عشق میشه و  خدارو شاکر میشی خدایا شکرت  خدارو شکر همه چی داره خوب پیش میره ایلیا ی ناز مامان بوجود داداشش عادت کرده و این طور که به نظر میرسه خیلی دانبال رو دوست داره پسر مامان کلی قد کشیده و واسه خ...
7 ارديبهشت 1393

یک ماهه شدن دانیال خان

سلام تند تند مینویسم میرم اخه وقت سرخاروندن ندارم  اول از همه از دوستای گلم ممنونم بخاطر تبریکاشون  دوم خیلی روزای سخت اما شیرینیه  سختی کار بخاطر ایلیاست که یه کوچولو حسودی میکنه   هروقت دانیال رو بغل میکنم میاد و بوسش میکنه اما نه یه بار صد بار بعضی وقتا خسته میشم سرش داد میکشم که بعدا عذاب وجدان میشم اما رفته رفته داره بوجود داداش عادت میکنه واسمون دعا کنین  پسرای گلم عاشقتونم ایلیای مامان خیلی دوستت دارم قوربون چشمهای مهربونت بشم که اینهمه وابسته ام شدی بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس   ...
28 بهمن 1392

دانیال مامان خوش امدی

سلام و صد تا سلام   ما اومدیم با کلی خبر خوب بلاخره داداشی اومد تو بغلمون ایشالا قدمهای کوچولوش تو زندگیمون مبارک باشه  پنجشنبه از صبح حالم اصلا خوب نبود همش کمرم درد میکرد مامانم خیلی نگرون بود و کلی اصرار داشت برم خونشون وتنها نباشم خلاصه اون روز با اون حالم همه کارامو کردم و ارایشگاهم رفتم و بعد رفتم خونه مامانم ساعت 1 شب دردم زیاد شد رفتیم بیمارستان ایلیا خان هم رفت خونه دایی سیامک و اصلا بیتابی منو نکرد انگار از خداش بود اما او ن یک ساعتی که کنارش دراز کشیده بود تا بخوابه همش دستمو گرفته بود و میبوسید و زل زده بود تو صورتم دانیال خان هم تو شکمم همش ورجه وورجه میکرد خلاصه رفتیم بیمارستان و اونجا منو بردن اتاق زایمان و ساعت...
4 بهمن 1392

شنبه داینال خان میاد

سلام سلام  سلام برهمگی بلاخره قراره شنبه عمل کنم و دانیال جونم بیاد تو بغلم  قرار بود یکشنبه برم عمل اما دکترم بعلت تعطیل بودن یه روز زودتر یعنی 28 دی قراره عملم کنه.. این دوماهه اخر بارداری واقعا واسم سخت وطولانی بود ولی بلاخره تموم شد واسه من ونی نی دعا کنین ایشالا بزودی باخبرای خوش میام  ایلیای ناز مامان خیلی دوستت دارم قدم داداشیت مبارک باشه واسه هرسه مون  ...
26 دی 1392

23 روز مانده

سلام پسرکم عزیز دل مامان به اواخر بارداری مامان نزدیک شدیم و لحظه دیدارمون با یه موجود نازنین و یه داداش ناز نزدیک شد  گل مامان شرمنده که خیلی کم وقت  میکنم بیام پای وبت چون اکثرا خونه مادرمم و وقتی خونه اییم همش دنبال کارای عقب افتاده ام .این روزا حسابی ورم کردم هرکسی میبینتم میگه واییییییییییی چه عوض شدی اخه با اینکه نمک نمیخورم اما حسابی ورم کردم و خوشگل شدم ؟؟؟واسه همین خجالت میکشم جایی برم. بارداری اخراش واقعا سخته نه خواب راحتی داری نه میتونی بشینی خلاصه خیلی سخته واسه من که هر روز یک سال میگذره البته وجود ناز پسرم باعث میشه تحملم بیشتر شه اخه عسلم هر روز میای منو میبوسی و میگی مامان تولده دانیال واسش کادو درست کردم یا میگی...
6 دی 1392

به تولدت چیزی نمونده

سلام پسرکم عسلکم قوربون اون چشمهای خوشگلت بشم دیگه چیزی به تولدت نمونده بازم تولدت مصادف با ایامه محرمه واسه همین نتونستم اونجور که باید واست جشن بگیرم اما بازم واسه 5 شنبه مهمونای عزیزی قراره بیان تا جشن 3 سالگیت بازم یه خاطره خوب بشه تو اون دل کوچیکت والبوم عکس خاطرات کودکیت ایشالا  عروسک نازم  تو این چند ماه خیلی عوض شدی و من نمیدونم با اینهمه تغییرچطوری برخورد کنم بعضی از رفتارات واقعا متعجبم میکنه عین اقا پسر 15 ساله ها حرف میزنی صداتو کلفت میکنی و وادای ادم بزرگا رو در میاری ؟.قوربونت بشم من که گاها خیلی هوامو و هوای داداشی رو داری موقع خواب بهم میگی مامان روتو بپوشون داداش سرما نخوره همچنین هر صبح بیدار میشی میگی...
26 آبان 1392

عید قربان مبارک

  سلام عید قربان همگیتون مبارک  ایلیای ناز من عید توهم مبارک گل مامان خیلی دوستت دارم  پسر گلم خیلی چیزا میخوام درموردت بنویسم اینکه هرجا میبرمت مغازه یا رستوران قبل من قیمت میپرسی یا بلند میگی خانییییییم یا عمووووووووو فلان چیز رو دارین ؟ چرا ندارین؟ نمیدونم این زیاد اجتماعی بودنت به کی رفته شاید به بابایی اخه من و بابات کلا کم حرفیم .عشق لیمو شیرین داری (ییمو شیرین) شبا بهم میگی مامان روتو بپوشون نی نیمون سرما نخوره اصلا خیلی مواظبی که پات به شکمم نخوره وقتی بازی میکنیم خودم تعجب میکنم که چجوری خودتو کنترل میکنی وهواموداری .خیلی ذوق میکنی وقتی در مورد تولدت میگم واینکه قراره واست تولد بگیرم و خونمون مهمون بیاد اخه من خی...
24 مهر 1392