ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

ایلیا کاکل زری و داداشی

annem

Annedir yüreği fazla dayanamaz . Herkes bıksa benden annem bana doymaz. Öper besler beni, unutur kalbinde. Annem burda olsun bana bişey olmaz.. Hergün bakar bana kusurumu görmez. Günler gece olsa o ışığı sönmez. Ellerim büyüdü avuçlarında. Bi tek annem olsun bana bişey olmaz .. ...
13 بهمن 1390

پسر من

سلام علیکم گل پسرم امروز رفته بودیم خونه خاله سیما اخه خاله خیلی وقته میخواست بریم ماهیاشو ببینی.. خاله جونم خیلی خوش گذشت ماهیهاتون هم که یادمون رفت ازشون عکس بگیریم خیلی خوشگل بودن. اقا ایلیا از کلاه بابایی میترسید امروز دیگه ترسش ریخت و کلاه رو گذاشت رو سرش .بابایی هم که(پدربنده)  عاشق ایلیاست خیلی خوشش اومد.پدر مهربونم از اینجا ازت بخاطر زحمتهایی که واسه گل پسرم از خرید سیسمونی گرفته تا بردنش به ختنه وواکسن 2 و 4 ماهگیش تشکر میکنم دوستت دارم                 عزیزمن قوربونت بشم که با ماوس و پد ماوس داری نماز میخونی اولش منو بابات م...
13 بهمن 1390

معنای زندگیم

                              سلام سلام همگی سلام ای زندگی سلام بلاخره عسلکم خوبه خوب شدی اما مثل قبل شکمو نیستی دیگه با زور غذا میخوری  خیلی خوشحالم اخه شنبه عقد دختر خاله ام هستش که  واسم خیلی عزیزه ومن میخوام تورو باخودم ببرم اما بابی و مامان جون نمیذارن میگن بمونی خونه راحتتری قوربونت بشم                         ...
12 بهمن 1390

هورااااااااااااااا برف میاد

برف میاد دونه دونه                         صبح که چشمم به منظره بیرون افتاد سرشار از انرژی شدم اخه من عاشق باران وبرفم یه خونه گرم ی یه خان گولی ناز یه شوهر خوب که منتظریم از در بیاد تو وبا وجودش خونمون رو گرمتر کنه این روزا دلم میخواد کلی کار خونه بکنم و مثلا واسه عید اماده شم اخه امسال نمیتونیم جایی بریم وخونه ایم من دوست داشتم بریم ولی بابی قبول نمیکنه میگه اولین عید مادر بزگشه که فوت شده .. دوست دارم یه چیزای تازه یاد بگیرم میرم کلاس اشپزی اگه خدا بخواد .دیشب واسه گلم کیک شکلاتی درست کرده بودم اخه کیک خیلی ...
11 بهمن 1390

خدایا

وقتي قلبهايمان كوچكتر از غصه هايمان ميشود وقتي نميتوانيم اشكهايمان را پشت پلكهايمان پنهان كنيم و بغض هايمان پشت سر هم ميشكند و احساس ميكنيم بدبختيها بيشتر از سهممان است و رنجها بيشتر از صبرمان وقتي اميدها ته ميكشد و انتظارها به سر نميرسد. وقتي طاقتمان تمام ميشود ... آنوقتست كه مطمئنيم به تو احتياج داريم و مطمئنيم كه تو و فقط تو كمك مان ميكني. آنوقتست كه تو را آه ميكشيم تو را گريه ميكنيم تو را نفس ميكشيم ....... و تويي كه جواب ميدهي... .. .. ...
10 بهمن 1390

خسته ام

سلام گل پسرم اين روزا حسابي شيطون شدي نميذاري مامان يه دقيقه أروم بشينم و يه نفس راحت بكشم باور كن كارم شده تميز كردن خونه تا يه جايي رو مرتب ميكنم ميبينم اقا يه خرابكاري ديگه كردي مثل ديوونه ها از اين اتاق ميرم اونيكي اين كمد رو مرتب ميكنم ميام سراغ اونيكي كاغذ دستماليها رو خرد ميكني ميريزي زمين رخت چركهارو مياري وسط هال تمام كشوهامو ميريزي زمين خسته شدم الان كه اين مطلب رو مينويسم تا حالا پنج بار بلند شدم اومدم دنبالت اخه ميري بالاي ميز ميخواي همه چي رو بريزي زمين خودمم بالاي مبل مينويسم اخه اگه دستت به من برسه نميزاري كه عصري تا بابات اومد منم حاضر شدم و تو رو سپردم دستش رفتم بيرون راستش فرار كردم از دست تو ناز دونه اخه دلم يه ذره گرف...
9 بهمن 1390