قدر لحظاتمون و داشته هامون رو بدونیم
داستان پیرمرد... پیرمردی 92 ساله كه سر و وضع مرتبی داشت در حال انتقال به خانه سالمندان بود. همسر 70 ساله اش به تازگی درگذشته بود و او مجبور بود خانه اش را ترك كند. پس از چند ساعت انتظار در سراسری خانه سالمندان ، به او گفته شد كه اتاقش حاضر است . پیرمرد لبخندی بر لب آورد. همین طور كه عصا زنان به طرف آسانسور می رفت ، به او توضیح دادم كه اتاقش خیلی كوچك است و به جای پرده ، روی پنجره هایش كاغذ چسبانده شده است . پیرمرد درست مثل بچه ای كه اسباب بازی تازه ای به او داده باشند با شوق و اشتیاق فراوان گفت : «خیلی دوستش دارم.» به او گفتم : ولی شما هنوز اتاقتان را ندیده اید! چند لحظه صبر كنید الان می رسیم. او گفت : ب...
نویسنده :
مامان ایلیا
0:17
امتحانات
سلام شدیدا دارم درس میخونم اخه امتحانامه وایییییییییی ادم وقتی امتحان داره دلش میخواد هزارتا کار انجام بده اما نمیتونه دلم میخواد حسابی با ایلیا بازی کنم اما نمیتونم میخوام کار خونه بکنم یا برم بیرون اما نمیشه از استرسم دارم میمیرم مامانا قدر لحظاتتونو بدونین حتی میتونم بگم هیچ دقت کردی موقع درس خوندن که میشه، پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب میشن؟ دوست داری ساعتها بشینی و بهشون نگاه کنی =) گل پسرم نمیدونم موقعیکه بزرگ شدی واین مطالب رو میخونی چه حسی داری باخودت میگی مامانم چه بیکار بوده یا اینکه خوشحالی از این که واست نوشتم اگه دخمل بودی اینقدر واسم جای سوال نبود اما حالا.... زنگ تفریحم تموم شد من رفت...
نویسنده :
مامان ایلیا
21:55
1 سال 1ماه 10 روز
همینجوری موقعیکه درس میخونم اومد به ذهنم که بگم: امروز درست یک ساله و یک ماهه و ده روزه که تورو دارم امروز درست ١ ساله و ١ ماهه و ١٠ روزه که دوستت دارم عاشقتم ...
نویسنده :
مامان ایلیا
21:50
شنگول خان
این عکس رو به عشق رادینم گذاشتم اخه لباسارو همزمان خریدیم(شانسی) مبارکه ...و ایلیا یاد نوزادیاش افتاده شنگولی داره فیضولی میکنه. اینجا هم با مامان جون رفتیم غذا خوری ایلیا منو رو میبینه اخه اون میخواد سفارش بده .. ...
نویسنده :
مامان ایلیا
23:06
مادرانه
سلام دلم هوس کرده راجع به مادرا یه چیزای خوب بشنوم تا یه ذره هم که شده خستگیهای تنم که ( البته با بوسیدن ایلیا از بین میره) یه ذره کمتر شه .. ب ه بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد به جز حضور تو هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفته ام! حتی عشق ر ا! به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد مادرم وجود نازنینت تکیه گاهیست برای بودنم ب رقرار باش تا بی قرارت نباشم .......................... ... بهشت اول تو بغل مادرا بود, ولی وقتی بچشون به دنیا اومد بهشت رو گذاشتن زیر پاشون بچشون رو بغل کردن سرم را نه ظلم می تواند خم کند نه مرگ نه ترس سرم فقط برای بوسیدن دستهای تو خم می&z...
نویسنده :
مامان ایلیا
20:48
تجربه ترس اقا ایلیا
سلام گل پسرم امروز داشتیم باهم بازی میکردیم من تو اتاق قایم شده بودم تو دنبالم میگشتی اول رفتی اتاق خودت ولی موندی اونجا هی میگفتی اخ اخ منم هر کاری میکردم بیای اتاق دنبال من نمیومدی از تلوزیونم صداهای مورد علاقت پخش میشد جوریکه هر بار میشنوی زودی میدوی میری جلوی تلوزیون ولی این بار نرفتی مونده بودی سرجات وتکون نمیخوردی همش میگفتی اخ اومدم جلوت و بهت نشون دادم کجا قایم شدم بازم نیومدی منم نگرون شدم اومدم پیشت محکم بغلم کردی و با انگشتت ماشین لبایشویی رو که داشت تند تند میچرخید تا اب لباسارو بگیره نشونم دادی نگو گل پسرم ترسیده بودی منم متوجه نبودم باهم تا پایان کار لباسشویی نگاش کردیم و ترست کمتر شد اینم شد ماجر...
نویسنده :
مامان ایلیا
11:52
دومین یلدای ایلیا
سلام گل پسرم دومین یلدایت مبارک باشه امیدوارم یلداهای عمرت اون صورت ماهت مدام خندان باشددر هر جای دنیا که باشی چه کنار من چه بی من .... اما مطمئن باش امن ترین گوشه قلبم متعلق به توست و برای تو میطپد وقتی به چشمات نگا میکنم وهر روز شاهد بزرگ شدنت هستم به خودم میبالم از وجود من هم در این دنیا کسی هست خدایا محافظش باش امین دیشب(تو خونه خاله باباو عروسشون) نذاشتی مامان یه نفس راحت بکشه همش ورجه وورجه میکردی احساس میکنم خیلی خسته شده بودم چون مدام ساعت نگا میکردم وتو دلم میگفتم این یلدا چه شب بلندیهههههههههههههه ......... ...
نویسنده :
مامان ایلیا
12:01
ایهانم
ماشالا خوشگل من کاش شب یلدا باهم بودیم ومن بجای هندونه میخوردمت ...
نویسنده :
مامان ایلیا
22:57