ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

ایلیا کاکل زری و داداشی

سفر 3 روزه

سلام ما برگشتیم .... سلام ما برگشتیم اخه سه روز تعطیلی رو رفته بودیم شمال خیلی بهمون خوش گذشت ؟؟؟موقع رفتن ایلیا اصلا اذیت نکرد و حسابی اقا شده بودو تو صندل خودش نشسته بود وقتی هم خسته میشد کمرشو باز میکردم و پشت ماشین بازی میکرد و جاش خیلی راحت بود. صبح 9 راه افتادیم 4 استارا بودیم نزدیکهای اردبیل واسه ناهار پیاده شدیم جاتون خالی یه غذای خوشمزه به اسم باستیرما خوردیم خیلی خوشمزه بود. استارا شهر خیلی زیباییه من چند دست لباس راحتی واسه خودم و ایلیا گرفتم کنار دریا هم رفتیم ایلیا خیلی ذوق میکرد وقتی بیرون میبردیمش و نمیخواست برگردیم هتل . فرداش رفتیم بندر انزلی و رشت ناهار رو تو رشت خوردیم وعصر بعداز استراحت کوتاه برگشتیم هتل ودیروز هم صبح را...
9 ارديبهشت 1391

تولد 17 ماهگی

سلام امروز  515 روزه که ایلیا قدمهای نازش رو گذاشته تو زندگیمون قوربون قدمهای نازت بشم  این روزا ایلیا خیلی مامانشو اذیت میکنه دوباره بی خوابی اومده سراغم اخه شبها تا لالا میکنه و  میزارمش تو رختخوابش زودی بیدار میشه و میگه شیر شب 1به بعد میخوابه و صبح از ساعت 8 به بعد 10 بار پا میشه دوباره میخوابه البته نصف شب هم 3 بار پا میشه نمیدونم چیکار کنم به باباش میگم بهتره تخت خواب ایلیا رو ببریم تو اتاق خودش قبول نمیکنه میگه زوده میخوام از شیر بگیرمش اما جرات ندارم وای ایلیا نمیزاره  ....باباشم صدام میکنه رفتم بای
4 ارديبهشت 1391

تولد النا جونه

گلاب گلابه کاشونه  تولد النا جونه سلام دیروز تولد النا خانم بود دختر دایی ایلیا خان  ایلیا کلی بازی کرد ورقصید و حتی ماهیهای توی سطل النا خانم  هم که تو اتاق بود از دستهای ایلیا در امون نبودن  با اونها هم بازی کرد فکر کنم 5 تا بادبادک ترکوند اصلا یه جا بند نبود تا منم عکس بگیرم واسه همین یه ذره کفیت عکسام خوب نشد در حال خوردن قاشق بستنی فکر کنم مال خودشم نیست  تلاش برای گرفتن بادکنکها اینم سلیقه زندایی ایلیا به به  ا النا ی گلم تولدت مبارک عزیزم ایشالا همیشه لبخند رو لبات باشه فرشته ی عمه               جشن 7 سالگی     &n...
31 فروردين 1391

امروز بهترین روز زندگی من هست

سلام  بلاخره من فرصت پیدا کردم بیام و درمورد کارهای اقا کوچولو بنویسم دلبرکم دیگه حسابی بزرگ شده قد کشیده فداش بشم من .وقتی میریم بیرون نمیخواد برگردیم خونه. بچم دردری شده عاشق اینه خودش تنهایی بدوه دیروز با مامانم رفتیم بازارچه تاریخی و قدیمی شهرمون  یادش بخیر بچه بودم خیلی این بازار رو دوست داشتم همه چیزش منو یاد بچگیام میانداخت .اولین بار ایلیا رو هم برده بودیم اونجا  دلش میخواست به همه چی دست بزنه بارونم نم نمک میبارید خیلی بهمون خوش گذشت همچنین تا یادم نرفته... پریروز هم روز خیلی خوبی بود بابی بردتمون بیرون رفتیم کلی هوای تازه استشمام کردیم و از مناظر زیبای طبیعت لذت بردیم شامم بیرون مهمون شوهر عزیزم بودیم  چقدر ...
24 فروردين 1391

امان امان از دستت

سلام  بازم نصفه شبه و من بدخواب شدم فرصتو غنیمت دونستم اومدم یه چیزایی بنویسم  بسم اله... ایلیا این روزا خیلی شیطون شده دیگه اخره شیطنته اصلا اجازه نمیده یه ثانیه بشینم تا میشینم یا میاد گازم میگیره یا شیر میخوره نه اینکه بخوام بد پسرم رو بگم نه ولی احساس میکنم پسرم منو دوست نداره اخه همش منو چنگ میزنه باباش ناخناشو از ترس از ته ته گرفته  امروز هم صورتم  رو چنگ زد هم موهامو محکم کشید خیلی دلم ازش گرفت با صدای بلند زدم زیر  گریه همیشه الکی اینکارو میکردم اما ایندفعه راست راستی یه ذره با تعجب نگام کرد و با اون دستهای نازش دستهامو از صورتم کشید کنار به باباش میگفت اغلا یعنی گریه میکنه  و نشونم میداد بعد اومد د...
19 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام صد سلام  بلاخره دیدو بازدید عیدمون هم تموم شد  من با کلی عکس اومدم عکسهای عشقم. امسال عید ما خونه بودیم من خیلی دلم میخواست سه تایی با ماشین بریم جایی ولی قسمت نشد ایشالا سال دیگه .... اگه خدا بخواد  ایلیا هر جا میرفتیم خیلی شیطونی میکرد باید اعتراف کنم پسرم خیلی شیطون شده میدونم ولی کاری از دستم برنمیاد نمیدونم به چه زبونی حالیش کنم که به همه چی دست نزنه انگاری پسر من یه خورده زیادی کنجکاوه که فکر کنم از خصوصیت پسر بچه هاست  عکسها تو ادامه مطلبه بفرمایین ... اول از همه سفره هفت سین مون  عکسهای تهران و بلاخره عمو رامین و ایلیا سوار کشتیدر پارک ن...
6 فروردين 1391

تولدمه

سلام  ما امروز خونه ایم و منتظر ه مهمونهای  عزیزمون هستیم امروز تولدمنه  کسی نمیخواد بهم تبریک بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چشمهام به دره تا عزیزامو ببینم اگه بیان البته .... ...
4 فروردين 1391

عید نوروزه

سلام سلامی سبز  پسر گلم   من عادت دارم هر سال یه روز مونده به تحویل خاطره بنویسم تا اتفاقاتی که واسمون گذشته یادمون نره اما امسال ما نی نی وبلاگ رو داریم و من کم وبیش تو اینجا یه چیزایی ثبت کردم اونقدر عجله دارم که نمیدونم چی مینویسم اخه  اخرین قسمت نقطه سر خط رو میده میخوام برم ببینم   بعد برم حموم بعد لاک بزنم دو روزه پشت سر هم کارای عقب افتاده رو انجام میدیم اصلا وقت نداشتیم سر بخارونیم ایشالا سال 91 سال پر از نشاط سلامتی عشق و سرور برای همه پدر ومادرا ونی نیهاشون باشه همه نی نی ها سالم وسلامت زیر سایه خانوادشون در صلح و ارامش زندگی کنن از خدا میخوام بتونم تا بارامش و سلامت  پسرم رو بزرگ کنم  وازش تشکر میکن...
29 اسفند 1390

ا ی ل ی ا

سلام  عید اومد بهار اومد میرم به صحرا  ما برگشتیم هی  ما یکشنبه با خاله سیما و عمو رامین و مامان جون سوار هواپیما شدیم و رفتیم تهران چند روزی خونه یکی از اقوام بودیم خیلی خوش گذشت عمو رامین (شوهر خواهرم )خیلی مواظب ایلیا بود دستش درد نکنه همش ایلیا رو نگه داشت تا ما بریم خرید واینور و اونور ایلیا هم حسابی شیطون شده تازگیها میره بالای مبل و یا میز و میپره پایین اونجا هم که دیگه هر چی بلد بود اجرا کرد و هر چی میتونست شیطونی .تو بازار فروشنده ها با اسم صداش میکردن اخه اقا خودش میرفت تو مغازه در مغازه رو میبست میرفت اتاق پرو خلاصه همه جا سرک میکشید. راستی  بابی نتونست  همراهمون بیاد ولی برای اینکه بدقولی نکرده باش...
25 اسفند 1390