ا ی ل ی ا
سلام
عید اومد بهار اومد میرم به صحرا
ما برگشتیم هی
ما یکشنبه با خاله سیما و عمو رامین و مامان جون سوار هواپیما شدیم و رفتیم تهران چند روزی خونه یکی از اقوام بودیم خیلی خوش گذشت عمو رامین (شوهر خواهرم )خیلی مواظب ایلیا بود دستش درد نکنه همش ایلیا رو نگه داشت تا ما بریم خرید واینور و اونور ایلیا هم حسابی شیطون شده تازگیها میره بالای مبل و یا میز و میپره پایین اونجا هم که دیگه هر چی بلد بود اجرا کرد و هر چی میتونست شیطونی .تو بازار فروشنده ها با اسم صداش میکردن اخه اقا خودش میرفت تو مغازه در مغازه رو میبست میرفت اتاق پرو خلاصه همه جا سرک میکشید. راستی بابی نتونست همراهمون بیاد ولی برای اینکه بدقولی نکرده باشه اجازه داد بریم اما بعدش اعتراف میکرد دوری از ما خیلی واسش سخت گذشته و بدترین روزای زندگیش بوده برگشتنی با دایی بابی که خیلی خیلی خیلی مرد خوبیه و من خیلی دوستش دارم برگشتیم سه تایی. اخه سیما اینا معلوم نبود کی جواب ازمایششون رو میدن واسه همین موندن . ایشالا با خبرای خوب برگردن
عکسها بزودی