ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

ایلیا کاکل زری و داداشی

دل نوشته های یه فرشته

1390/7/28 23:43
نویسنده : مامان ایلیا
325 بازدید
اشتراک گذاری

               تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

     سلام مامانی

 صبح که از خواب پامیشم اگه توکنارم باشی لبخند میزنم وگرنه یکم ادای گریه کردن در میارم  تا توبیای پیشم .بعد اینکه دستو صورتمو میشوری میبری اتاقم پوشکم  رو عوض کنی  ومن اصلا دوست ندارم اخه من دیگه بزرگ شدم دوست ندارم پوشک تنم باشه بعد میذاریم رو صندلی غذا و بهم ماست و دوشاب میدی با انگور بعد  تلوزیون رو روشن میکنی به من میگی ایلیا کایلو وووووووو      من دوست دارم بغلت باشم و اروم با دستام از پشتت بزنم مثل خودت که هر وقت میخوای منو بخوابونی میکنی ولی تو میگی ایلیا خیلی سنگین شدی  ومیذاریم پایین       خودت تو اشپزخونه مشغولی میشی ولی میدونم یواشکی منو میپای اخه تا میرم سراغ اون کمد کوچیکه میگی ایلیا جیییییییییییزه

گل پسرم من   تاج سرم من      قند عسلم من          شاه پسرم من       شاخه نباتم من   خودشکلاتم من          

صدات داره میاد خیلی شعرای دیگه میخونی ولی اینو از همه بیشتر دوست دارم هر وقت میخونی خندم میگیره و میرقصم تو هم زودی بغلم میکنی و یه عالمه ماچم میکنی هر وقت میخوای لباس عوض کنی زود میگم دردر ولی ته دلم نگرانم نکنه منو نبری واسه همین از پاهات اویزون میشم دوست دارم هر روز بریم حموم واسه همین هر وقت چراغ حموم روشن میشه کسی نمیتونه منو ازحموم بیاره بیرون اخه بازم برمیگردم اونجا

یه جعبه سیاهه که ماما اکثرا پشت اون میشینه و با دستاش دکمه هاشو میزنه نمیدونم  چی هست اخه مامان نمیذاره بهش دست بزنم بعضی وقتا عکسامو اونجا میبینم  از بابام شنیدم میگه مامانت وبلاگتو از خودت بیشتر دوست داره همش داره مینویسه

                        

دوست دارم با ماشینه بابا بریم بیرون ومن بغل بابا بشینم و فرمون رو ول نکنم ولی بازم ماما نمیذاره واسه همین تلافی میکنم تا مقصدنق میزنم یا هم انگشتای مامان رو گاز میگیرم  البته اگه راهمون دور باشه خوابم میگیره .شبا اصلا خوابم نمیاد ولی برای اینکه دل مامان نشکنه میخوابم البته گاها بیدار میشم چک کنم ماما اونجا باشه از بابام نگفتم بابام همیشه که از دردر میاد اول میاد سراغ من منم حسابی براش ناز میکنم بغل بابا میتونم همه جای خونمون رو ببینم حتی بالای یخچالمون رو

خوب دیگه  وقت لالا کردنمه من رفتمwww.smilehaa.org مامانی و بابا جون دوستتون دارممن که دروغ نگفتم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نگین مامان رادین
29 مهر 90 20:05
سلام خاله جون ،متاسفانه من بازهم نتونستم شما رو ببینم.مامان می گه حسرت دیدن جیگر طلا موند به دلمون ولی دفعه ی بعد می یام فقط برا دیدن ایلیا.


ما هم خیلی مشتاقیم تو رو ببینیم عزیز خاله .ایشالا