به تولدت چیزی نمونده
سلام پسرکم عسلکم قوربون اون چشمهای خوشگلت بشم دیگه چیزی به تولدت نمونده بازم تولدت مصادف با ایامه محرمه واسه همین نتونستم اونجور که باید واست جشن بگیرم اما بازم واسه 5 شنبه مهمونای عزیزی قراره بیان تا جشن 3 سالگیت بازم یه خاطره خوب بشه تو اون دل کوچیکت والبوم عکس خاطرات کودکیت ایشالا
عروسک نازم تو این چند ماه خیلی عوض شدی و من نمیدونم با اینهمه تغییرچطوری برخورد کنم بعضی از رفتارات واقعا متعجبم میکنه عین اقا پسر 15 ساله ها حرف میزنی صداتو کلفت میکنی و وادای ادم بزرگا رو در میاری ؟.قوربونت بشم من که گاها خیلی هوامو و هوای داداشی رو داری موقع خواب بهم میگی مامان روتو بپوشون داداش سرما نخوره همچنین هر صبح بیدار میشی میگی مامان میخوام داداش رو ببوسم گاها که داری بازی میکنی و با خودت حرف میزنی میگی داداش برو کنار وایسا توپ بهت نخوره و بعد میدوی میای بغلم میکنی میگی مامان داداش کی میاد(عاشق داداش گفتنتم*.عاشق کارتون مرد عنکبوتی و بتمن وبن تن شدی فکر کنم صدبارم بزارم بازم میبینی و سیر نمیشی .وقتی خونه اییم خیلی ارومی ولی موقعی میریم مهمونی دیگه بزرگ و کوچیک حالیت نمیشه اونقدر حرفای قلمبه میزنی و همه جا سزک میکشی گاها خجالت زده ام میکنی اونقدر بدت میاد بخوام ببوسمت یا بغلت کنم میگی من پسر بزرگی شدم نی نی نیستم و عاشق دعواکردن با بابایی همش میخوای تفنگ دستمون بگیریم و با تو بازی کنیم ...از خودمم اگه بخوام بگم تقریبا رسیدم به اوایل ماه هشتم اگه خدا بخواد نی نیمون تا اواخر دی یا اوایل بهمن میاد بغلم ومن همچنان در استرس بسر میبرم استرس از عمل "شب زنده داری" و واکنش ایلیا ؟؟؟؟از بابت نگهداری از بچه ها یه کمی خیالم راحته اخه قراره یه خانمی بیاد کمکم "ایلیا هم تا اخر ابان میره مهد دیگه نمیبرمش اخه واقعا اذیتم میکنه یه روز میگه میرم یه روز میگه امروز تعطیله همچنین لباس پوشیدن و کفش پوشیدنشم یه مشکل بزرگ دیگه ست فعلا عکسی در کار نیست اخه ایلیا اصلااز عکس گرفتن خوشش نمیاد رفتم بعد تولد با دست پر میام ایشالا تولدت مبارک پسر خوبمممممممممممممممممممممممم